فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

دخترم همه هستي ام

این روزهای خوب بهمن ماه 96

سلام اول از همه باید ازت عذر خواهی کنم که اینقدر دیر به دیر به وبلاگت سر میزنم . قبلاً فکر میکردم هر چی بچه ها  بزرگتر بشن دغدغه و وقت پدر و مادرا کمتر میشه ولی انگار اشتباه فکر میکردم. عزیز دل مامان بالاخره تونستم از مهر ماه امسال به مهد ببرمت . اوایل خیلی سخت بود و اصلا از من جدا نمیشدی ولی به مدد دوستان خوبی مثل خانم سیدنژاد و خاله حدیث مهربون تونستم کم کم از خودم جدات کنم و دیگه خدارو شکر با ذوق به مهد میری و من خیالم تا حدودی راحت شده. اوایل آذر هم توی مهد برات جشن تولد گرفتم که خیلی بهت خوش گذشت. بگذریم که دوست داری تو خونه هم برات بگیرم . کلا دوست داری هر روز برات جشن بگیرم. فدات بشم من نوگل خندونم...... راستی ا...
26 بهمن 1396

دختر خانوم من

سلام دختر ماهم دیگه باید بگم خانومم........... این چند وقت خیلی مشغله داشتم ونتونستم بیام واز کارا وشیرین زبونیات بگم. ماشالله برای خودت خانومی شدی .. دوست داری کنار من بایستی و آشپزی کنی . الهی فدات شم و از زبون که هرچی بگم کم گفتم. خلاصه خیلی شیرین شدی و دل همه رومیبری فدات بشم من ...
5 بهمن 1395

پاییز95

سلام دختر گلم  خیلی وقته که نتونستم برات چیزی بنویسم انگار وقت نمیکردم شاید هم تنبلی میکردم... الهی من فدات بشم که روز به روز بزرگتر میشی و ماشاالله خیلی قشنگ حرف میزنی و میفهمی.. چند ورزیه که فکر کردم بزارمت مهد کودک تا چیزای جدید یاد بگیری ولی به نظرم هنوز زوده.. فاطمه زهرای من خیلی مستقل شده وزیاد حرف شنوی نداره که اینم برام لذت بخشه... الهی من فدای چشمهای قشنگت بشم. ...
7 مهر 1395

بهار 95 دخترم

سلام عشقم اين روزا حتي فرصت ندارم برات مطلب بزارم. ديگه داري بزرگ ميشي وزياد به حرف من گوش نميكني از طرفي براي جلب توجه خيلي كارا ميكني واين باعث ميشه  بعضي موقع ها  من وبابايي از كوره دربريم. اين روزا دغدغه اينكه چجوري بخوبي تربيتت كنم رو بيشتر دارم .از طرفي نميتونم زياد بهت سخت گيري بكنم. ماشالله يه خورده حرف حرف خودته وبسيار مصر هستي از تمركز حواست كه هرچي بگم كم گفتم. اميدوارم هرچه زودتر بزرگ بشي وهميشه شاد وسلامت باشي نوگل خندان من ...
9 خرداد 1395

نوروز 95

اين روزهاي بهاري روزهاي خوشي براي جمع سه نفري ماست . هوا هم خيلي خوبه وهمش بارون ميياد يادم نميياد هيچ نوروزي اينقدر بارون اومده باشه خدارو رو صد هزار بار شكر... دخترم ميتونم بگم كه ديگه واقعا داري بزرگ ميشي چون تقريبا از پوشك گرفتمت بگذريم كه كلي روي فرشهاي خونه خودمون وعزيز خرابكاري كردي ومن سعي ميكردم با خونسردي از كارات بگذرم هنوز هم بعضي موقع ها اونقدر سرگرم بازي ميشي وخودتو نگه ميداري كه ديگه كار از كار ميگذره ونزديك دستشويي رهاش ميكني ولي بالاخره اين كابوس هم گذشت چون واقعا گرفتن از پوشك برام سخت بود وحتي تصورش رو هم نميكردم. خدارو شكر كه خداوند دختر باهوش وعاقلي رو به من عطا كرده نميدوني صبح ها كه سركار هستم چقدر دلم برا...
10 فروردين 1395

نزديك نوروز 95

اين روزاي آخر اسفند داره چه زود ميگذره ديشب رفتيم براي گل دخترم يه كفش خوشگل خريديم البته اجازه نداد بعد خريد از پاش دربيارم وبلند شدي وراه افتادي حالا هرچي بهت ميگم دخترم اين كفش از پات بزرگه گوش نميكني خلاصه مجبور شديم برات بخريم ولي خوشگله وتا يكماهه ديگه اندازت ميشه مباركت باشه دختر قشنگم. كلي هم ماشينك سواري كردي يه ماشينك تو پياده رو بود كه پول ميگرفت ويه دور ميزد تو هم ول كن نبودي البته به يك دور هم قانع نشدي وميخواستي حالاحالاها دور بزني چقدر ذوق كردي واقعا شما بچه ها با چه چيزاي ساده اي خوشحال ميشيد وميخنديد خوش اخلاق من.... خدارو شكر ميكنم كه كم كم داري به دوست جديدت " عينك " عادت ميكني ودرطول روز بيشتر به چشمات م...
19 اسفند 1394

داري بزرگ ميشي.....

سلام به بهانه زندگيم.... اين روزا همه درگيري ذهنيم اينه كه تو زياد عينك نميزني وهمش دوست داري بدون عينك باشي بعد چند دقيقه كه عينك به چشمت هست برش ميداري وبا حرص ميخواي بشكونيش....چي بگم. امروز 6ام اسفنده وداريم به عيدبهار 95 نزديك ميشيم وهفته ديگه چكاب دوباره چشماي نازنينت هست. اين روزا دغدغه ديگه اي هم دارم اونم گرفتن شما از پوشك... كلي برات برچسب وهزار خوراكي خريدم وهربار كه ميري دستشويي ميدم بهت وميگم اينو فرشته مهربون برات جايزه گرفته كه ديگه جيشتو بگي... ولي شما تو دستشويي جيش نميكني كلي بازي ميكني با آب وبعدش مياي بيرون ويه گوشه خونه كاري رو كه نبايد بكني ميكني... تازه توقع داري بهت جايزه هم بدم به نظرم هنوز مفهوم جا...
6 اسفند 1394

تولد بابا

روز 7 ام بهمن تولد بابات هست وما هم براي يادآوري يه جشن كوچيك سه نفره گرفتيم.امسال خودم دست به كار شدم وكيك درست كردم.. ولي حيف كه تو طبق معمول كه موبايل اومد وسط تا چند تا عكس بگيريم اونقدر ورجه وورجه كردي تا موبايلو ازم بگيري وتقريبا ميتونم بگم نتونستم عكساي با كيفيتي ازت بگيرم. كيفيت عكسها هم بخاطر حركتهاي زيادت واقعا كم شد ولي يادگاري هست . آخر هم بخاطر موبايل شروع كردي به گريه وكلي اوقات تلخي...... راستي عينكت خيلي بهت ميياد دختر خوشگلم ...
12 بهمن 1394