داري بزرگ ميشي.....
سلام به بهانه زندگيم....
اين روزا همه درگيري ذهنيم اينه كه تو زياد عينك نميزني وهمش دوست داري بدون عينك باشي بعد چند دقيقه كه عينك به چشمت هست برش ميداري وبا حرص ميخواي بشكونيش....چي بگم.
امروز 6ام اسفنده وداريم به عيدبهار 95 نزديك ميشيم وهفته ديگه چكاب دوباره چشماي نازنينت هست.
اين روزا دغدغه ديگه اي هم دارم اونم گرفتن شما از پوشك...
كلي برات برچسب وهزار خوراكي خريدم وهربار كه ميري دستشويي ميدم بهت وميگم اينو فرشته مهربون برات جايزه گرفته كه ديگه جيشتو بگي... ولي شما تو دستشويي جيش نميكني كلي بازي ميكني با آب وبعدش مياي بيرون ويه گوشه خونه كاري رو كه نبايد بكني ميكني... تازه توقع داري بهت جايزه هم بدم
به نظرم هنوز مفهوم جايزه گرفتنو نميدوني وحتي اختيار ادرار رو هم نداري .. ولي ديگه كم كم بايد ياد بگيري وعادت كني .
منم بايد عزمم رو جذب كنم تا بتونم تو اين راه مشكل با يه اعصاب فولادين از پوشك بگيرمت.عزيز ميگه بادي بچه كثيف كاري بكنه ونبايد زياد سخت بگيري توقع نداشته باش كه همون روز اول ياد بگيره
اين مرحله سختي از نظر من هست ويكي ديگه از وابستگيهات كم ميشه واين نشون ميده كه ديگه داري بزرگ ميشي.الهي بقربونت...