فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

دخترم همه هستي ام

اندر احوالات نفسم...

تقريبا 10روزه كه نفسمو از شير گرفتم دختكم خيلي متين وصبوره بعضي موقع ها براي اون دوران دلم تنگ ميشه . فقط يكي دوبار سينمو به دهن بردي وقتي ديدي كه تلخه ومن بهت گفتم اوف شده ديگه به دهن نبردي يه چسب هم روش زدم كه بيشتر ترحم كني واقعا معذرت ميخوام ولي بهرحال مجبور بودم گلم هنوز هم شبا وبعضي روزا با لبخندهوسشو ميكني ونامشو ميبري ومن بهت يه لبخند ميزنم وميگم ماماني اوف شده . تو ديگه بزرگ شدي وفصل جديدي تو زندگيت آغاز شده كه مملو از مستقل بودنه. ودراين يك هفته من حس ميكنم كه واقعا از وابستگيت كم شده وهمش استرس اينكه زودتر بيام خونه وبهت شيربدم ندارم. هرچند كه دلم اونقدر تنگه كه با سرعت هر چه تمام تر مييام پيشت گلم فعلا وابستگي شديدي...
10 آبان 1394

ازشيرگرفتن دخترم

بالاخره تاسوعاي 94 يعني يكم آبان ماه 94 تصميم راسخ گرفتم كه دختر قشنگمو از شير بگيرم تا فصل جديدي از استقلال درزندگيت شروع بشه. هرچند خيلي سخته الان سه روزه كه شير نخوردي وخيلي بدقلق شدي ونق قنق ميكني .بسيار حساس شدي وبهانه گير بخصوص موقع خواب نميدوني به چه روشي بخوابي وهمش به اينطرف واونطرف ميري. من خيلي برات ناراحتم واميدوارم زودتر اين مرحله از زندگيت هم بگذره و به اين اوضاع عادت كني . الهي من فداي دوچشمان سياهت وقتيكه سرت رو روي سينم ميزاري وميگي ممه اوف شده ...
4 آبان 1394

تعدادي عكس

بعد از تولدت حسابي مريض شدي سه شب تب شديد وهنوز هم سرفه داري .خدا كنه زودتر خوب شي فدات شم. دفعه پيش يادم رفت از كيكت عكس بذارم حالا اينكارو ميكنم اينم چندتا عكس ديگه از تولدت ...با دوستات آقاسبحان ، مهفام جون يا بقول خودت مهيام، وآقا آرش عليرضا هم چون مرد شده بود نتونست بياد. اميدوارم وقتي بزرگ شدي از همه چيز خوشت بياد ...
29 مهر 1394

جشن تولد دوسالگي

دختر گل وقشنگم سلام وقتي بهت سلام ميكنم آهنگ قشنگ سلام كردنت تو ذهنم ميياد كه بلند وشيوا سلام ميكني وآدم دوست داره بخورت. بالاخره امسال ما برات يه جشن تولد كوچيك گرفتيم.البته مجبور شديم قبل از نهم آبان بگيريم چون اين تاريخ تو محرم بود وما اصلا دوست نداشتم كه تو محرم برات جشن بگيريم براي همين جمعه مورخ17 مهر ماه يه جشن كوچيك با مهمانان خودموني يعني خانواده من و بابايي گرفتيم. من از روز قبل درحال تهيه وتدارك لوازم وآشپزي براي جشنت بودم تو هم ميومدي وگهگاهي به مواد خوراكي ناخنك ميزدي وكلي فضولي ميكردي الهي قربونت بشم كه اينقدر به كارا خونه علاقه داري وكنجكاوي. عكساي زير تعدادي از عكساي جشن تولدت هست امسال برات تم كيتي انتخاب كر...
19 مهر 1394

عكساي 22ماهگي دلبرم

بيستم شهريور 94 بالاخره تونستيم بريم آتليه تا با لباس عروسي كه برات خريده بودم چند تا عكس خوشگل بندازي آخه خيلي وقته نتونستم ازت يه عكس خوب بگيرم يه جا نمي ايستي كه ازت عكس بگيرم. تو آتليه هم يه جا نايستادي همش ورجه وورجه كردي .فدات شم كه اول ترسيدي ولي يواش يواش اونجا رو كن فيكون كردي .بالاخره با هزار فيلمي كه برات بازي كرديم تونستيم چندتا عكس خوشگل ازت بندازيم . بماند كه اصلا نذاشتي برات گل سر يا تاج بذارم كلا بااين چيزا مخالفي.فقط چند جا من يواشكي برات گذاشتم كه اگه نميذاشتم بهتر بود فداي اين ژست قشنگت عصباني نباش دخترم.   هميشه شادوباش وبخند اينجا دخملم خسته شده بغل ميخواد اي...
24 شهريور 1394

بدون عنوان

اين يه عكس درحال خوردن بستني هست كه لم دادي روي صندلي وداري نوش جان ميكني   اينجا هم داري به بابايي بستني ميدي فدات شم. ...
10 شهريور 1394

هميشه بخند دخترم.......

به تو مي انديشم              اي سراپا همه خوبي               تك وتنها به تو مي انديشم همه وقت همه جا              من به هر حال كه باشم به تو ميانديشم تو بدان تنها اين را تو بدان       تو بمان با من تنها تو بمان جاي مهتاب به تاريكي شبها تو بتاب           من فداي تو به جاي همه گلها تو بخند   نوگل من اين روزا زياد نميخنده سه شب تب داشتي بعد...
10 شهريور 1394

غم نبيني الهي........

سلام به دختر قشنگم اين روزا من وبابايي وبخصوص باباو خانوادش خيلي ناراحتيم چون 18 ام مردادماه امسال دايي منوچهر فوت كرد. ايشون مشكل قلبي داشت وبسيار مرد خوب ومهربوني بود.هيچ وقت هم تورو نديد چون فرصت نشد مابريم خونشون يا آنها بيان. هيچ وقت دوست ندارم خاطرات بد وناراحت كننده برات تعريف كنم ولي لازم ديدم كه بدوني بعضي وقتها آدم دپرس ميشه يعني اتفاقي ميفته كه اصلا نميتوني باور كني. هنوز هم بعد يك هفته باورش براي من وبابات مشكله . كلي گريه كرديم وتو با تعجب نگاه ميكردي وميگفتي گريه گريه ولباتو يه حالتي ميكردي الهي من فدات شم كه طاقت گريه كسيو نداري اميدوارم ديگه هيچ وقت شاهد مرگ عزيزانمون نباشيم.آمين ...
27 مرداد 1394

بدون عنوان

بالاخره امروز فرصت كردم تا چند تا عكسي كه خيلي وقته ازت گرفتم وبزارم اينجا اين عكس اوايل تابستون تو حياط عزيز گرفتي در حال بازي كردن با كبوترا وجوجه ها وآب بازي.. اين عكس تو رستوران مشهد هست كه حلما ميخواد تورو بغل كنه وببوسه اينجا هم كلي ذوق ميكردي از سوار شدن روي سه چرخه جديدت ...
18 مرداد 1394