فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

دخترم همه هستي ام

عسلم راه مي افتد....

وبالاخره تو نو گل خندان من در 3ام فروردين 94 تو ايام عيد قدمهاتو با اطمينان برداشتي وچقدر من وبابايي ذوق كرديم. چقدر قشنگ راه ميري وچقدر شيطون شدي. براي تعادلت از دستات استفاده ميكني . ومثل آدم آهنيها اولين قدمهاتو برداشتي . اميدوارم خداوند شب وروز وتمام لحظات     باهمه قدرت خود پشت وپناهت باشد انشاالله.
15 فروردين 1394

14 ام اسفند 93

اين روزا براي گل هميشه خندون من روزاي سخت وپردردي هست چون 4تا دندون تو پيله داري چقدر برات غصه ميخورم الان 3روزه كه يك تب وسرماخوردگي ويروسي هم گرفتي كه ديگه مزيد برعلت شده وحسابي لاغر شدي 2روز گذشته وزنت كردم همش 9/300 بودي واي كه چقدر غصه خوردم . كارايي كه تا الان انجام ميدي: - از مبل بالاميري وتا روي تاجش وچراغاي خونه رو روشن  وخاموش ميكني من وبابايي هم همش دلمون ميلرزه كه مبادا... ولي كيه كه گوش كنه. - توي كمدا سرك ميكشي بارهاو بارها كمد لباستو ميريزي بيرون حتي كابينتها رو ديگه خودت ميدوني من چقدر بايد زحمت بكشم جمع وجور كنم ولي خونه از اون حالت مرتبي دراومده. -ديروز كرم ضد آفتاب منو برداشتي وهمه رو ماليدي به لباست و دست...
14 اسفند 1393

اولين مسافرت يك روزه

 اين عكسوتو اولين گردش يكروزمون گرفتيم البته عليرضا(پسرخاله) اين عكسو گرفت . تو تابستون بود ورفته بوديم دماوند.   يارب اين نوگل خندان كه سپردي به منش            مي سپارم به تو ازشر حسود چمنش      دورباد آفت دور فلك از جان وتنش. ...
25 بهمن 1393

شرمنده...

روم نميشه بگم ولي هنوز نتونستيم برات يه جشن يكسالگي بگيريم يعني قصدشو داشتيم و داريم ولي اين روزا يه سري مسائل كاري براي بابا پيش اومد كه باعث شد فعلاً منصرف شيم. ولي به موقعش يه تولد توپ برات ميگيرم گل هميشه خندونم. ...
21 بهمن 1393

شيطون بلاي من

امروز 21ام بهمن ماه 93 هست ديروز به محض اينكه چشماتو باز كردي ومنو ديدي باخنده گفتي " س ماني " يعني "" سلام مامان"" الهي فدات شم كه تو اينقدر خوش زبون وخنده رو هستي تمام خستگيامو از بيخوابي و شب شير دادن وخلاصه لگدزدنات رو تخت خواب و استرس من كه يه وقت قلت نخوري ونيفتي رو وقتي از خواب پا ميشي بااون لبخندات از بين ميبري. امروز هم عروسكتو روي پات گذاشتي وخودتو تكون ميدي وبراش زمزمه ميكني يعني داري براش لالايي ميخوني . نون زدنات توي ماست وخوردنت خيلي ديدنيه .كلا اين روزا خيلي حركاتت خوردني شده وميخواي همه كارارو تقليد كني. سال گذشته اين موقع خيلي كوچولو بودي ودو سال گذشته اين موقع من تازه فهميده بودم ك...
21 بهمن 1393

اولين تولد 3 نفره بابايي

شب هفتم بهمن ماه براي بابايي يه تولد كوچولو گرفتيم من وتو وبابايي بعدازظهر باهم رفتيم يه كيك تولد شكل يه لب قلوه اي خريديم چندروز قبلش هم من رفتم براش يه شلوار ويه پيرهن خريدم واون شب بابايي رو به بهانه لباس آويزون كردن فرستاديم تو بالكن بعد خودمون ميزو چييدم يه كيك ودوتا فشفشه ويه ژله. خيلي خوش گذشت بماند كه تو فسقلي بند نميشدي تا ازت يه عكس خوشگل بگيريم همش ميخواستي به همه چيز دست بزني آخرهم يه چنگ حسابي به كيك انداختي و كلي مابهت خنديديم . الهي من فدات بشم كه تو اينقدر هيجانو دوست داري. انشاالله من وتو وبابا صدسال كنارهم با آرامش وسلامتي زندگي كنيم. اين يه عكس از خوردن كيك از شما قربونت بشم كه اينقدر براي ...
13 بهمن 1393

چراراه نميفتي پس...

امروز 12 ماهو 25 روزت هست وتوهنوز را نيفتادي من هرروز غصه ميخورم وآقاجان وعزيز ميگن حالا اونقدر راه بره كه خستت كنه . راست ميگن همين الان كه داري 4 دست وپا ميري حريفت نميشم همش ورجه وورجه ميكني واي بحال زمانيكه راه بيفتي چقدر شيطنت خواهي كرد. اين حركت زماني هست كه به چيزي دست ميزني وما بهت ميگيم نه اونوقت تو دستتو به علامت نه ميياري بالاو تكون ميدي وميگي جيززز بگذريم كه بعدش بازم به كارت ادامه ميدي شما به تلفن خيلي علاقه داري ماهم يكي از گوشيهارو مخصووص شما گذاشتيم تو اسباب بازيهات گوشيو برميداري ومثلاً با دهنت صدادرميياري دينگ دينگ ( يعني دارم شماره ميگيرم) بعد شروع به صحبت ميكني با عزيز وآقاجون ودايي مهدي وخلاصه بقيه ح...
4 بهمن 1393

من ودوستم مهفام

مهفام براي تو يه همبازي خوبه كه خيلي دوستش داري . اين يه عكسه كه تو بغل مهفام نشستي البته داري در ميري تا بازي كني .مهفام هم تازه از مهد اومده تا با تو بازي كنه ...
4 بهمن 1393