فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

دخترم همه هستي ام

شيطون بلاي من

امروز 21ام بهمن ماه 93 هست ديروز به محض اينكه چشماتو باز كردي ومنو ديدي باخنده گفتي " س ماني " يعني "" سلام مامان"" الهي فدات شم كه تو اينقدر خوش زبون وخنده رو هستي تمام خستگيامو از بيخوابي و شب شير دادن وخلاصه لگدزدنات رو تخت خواب و استرس من كه يه وقت قلت نخوري ونيفتي رو وقتي از خواب پا ميشي بااون لبخندات از بين ميبري. امروز هم عروسكتو روي پات گذاشتي وخودتو تكون ميدي وبراش زمزمه ميكني يعني داري براش لالايي ميخوني . نون زدنات توي ماست وخوردنت خيلي ديدنيه .كلا اين روزا خيلي حركاتت خوردني شده وميخواي همه كارارو تقليد كني. سال گذشته اين موقع خيلي كوچولو بودي ودو سال گذشته اين موقع من تازه فهميده بودم ك...
21 بهمن 1393

اولين تولد 3 نفره بابايي

شب هفتم بهمن ماه براي بابايي يه تولد كوچولو گرفتيم من وتو وبابايي بعدازظهر باهم رفتيم يه كيك تولد شكل يه لب قلوه اي خريديم چندروز قبلش هم من رفتم براش يه شلوار ويه پيرهن خريدم واون شب بابايي رو به بهانه لباس آويزون كردن فرستاديم تو بالكن بعد خودمون ميزو چييدم يه كيك ودوتا فشفشه ويه ژله. خيلي خوش گذشت بماند كه تو فسقلي بند نميشدي تا ازت يه عكس خوشگل بگيريم همش ميخواستي به همه چيز دست بزني آخرهم يه چنگ حسابي به كيك انداختي و كلي مابهت خنديديم . الهي من فدات بشم كه تو اينقدر هيجانو دوست داري. انشاالله من وتو وبابا صدسال كنارهم با آرامش وسلامتي زندگي كنيم. اين يه عكس از خوردن كيك از شما قربونت بشم كه اينقدر براي ...
13 بهمن 1393

چراراه نميفتي پس...

امروز 12 ماهو 25 روزت هست وتوهنوز را نيفتادي من هرروز غصه ميخورم وآقاجان وعزيز ميگن حالا اونقدر راه بره كه خستت كنه . راست ميگن همين الان كه داري 4 دست وپا ميري حريفت نميشم همش ورجه وورجه ميكني واي بحال زمانيكه راه بيفتي چقدر شيطنت خواهي كرد. اين حركت زماني هست كه به چيزي دست ميزني وما بهت ميگيم نه اونوقت تو دستتو به علامت نه ميياري بالاو تكون ميدي وميگي جيززز بگذريم كه بعدش بازم به كارت ادامه ميدي شما به تلفن خيلي علاقه داري ماهم يكي از گوشيهارو مخصووص شما گذاشتيم تو اسباب بازيهات گوشيو برميداري ومثلاً با دهنت صدادرميياري دينگ دينگ ( يعني دارم شماره ميگيرم) بعد شروع به صحبت ميكني با عزيز وآقاجون ودايي مهدي وخلاصه بقيه ح...
4 بهمن 1393

من ودوستم مهفام

مهفام براي تو يه همبازي خوبه كه خيلي دوستش داري . اين يه عكسه كه تو بغل مهفام نشستي البته داري در ميري تا بازي كني .مهفام هم تازه از مهد اومده تا با تو بازي كنه ...
4 بهمن 1393

اولين كلمات دخترم

امروز 4 ام بهمن 93 هست اين روزا خيلي شيرين زبون شدي خيلي قشنگ ميگي عسيس(يعني عزيز ومنظورت مامانم هست) دايي مهدي (چون عاشقشي ) وآجون (يعني آقاجون) وخلاصه خيلي چيزاي ديگه س هم كه خيلي وقته به نشانه سلام كردن ميگي. آخ كه ميخوام بخورمت هروقت هم كسي بهت توجه نميكنه بخاطر اصرارت به كاراي خطرناك ميري سراغ عزيزت تا به دادت برسه علاقه زيادي به سيم آلات داري نميدونم چرا خاله ميگه ميخواي مهندس برق بشي يعني سيم جارو برقي ، سيم شارژر موبايل، سيم تلفن، آيفون خلاصه همه چي.... وقتي ميگيريشون ديگه ول كنشون نيستي. ...
4 بهمن 1393

28th دیماه

این روزا خیلی اذیت میشی واسه دندونای قشنگت شبا خوب نمیخوابی وتب هم داری هفته پیش موهاشو کوتاه کردیم چقدر بهت مییاد عسلم چقدر جیگرم شدی
28 دی 1393

اولين قدمهاي گلم

بنام خدا امروز 9ام ديماه 93 است وتو ديشب اولين قدمهاتو برداشتي هرچند برا ي راه رفتن شايد زمان زياد ديگري نياز داشته باشي ولي وقتي به من تكيه دادي وبعد دستت رارها كردي تا بايستي بدون تكيه گاه وچند قدم به جلو آمدي تا درآغوش من قرار بگيري چقدر خوشحال شدم . ازاين همه استقلالت و اي گل نازنينم نگران قدمهاي بعديت نباش من وبابا دركنارت هستيم واز همه مهمتر خداوند مهربان پشتوانه ات و در همه جا و همه وقت از تو امانت خوشرنگ و بو حمايت ميكند فداي پاهاي قشنگ ولبخندهاي برلبت .....
9 دی 1393

منم مادرت...

الهي مادرم را از آن كساني قرار ده كه آتش به آنها خواهد گفت : گذركن. همانا نور تو نور مرا خاموش كرد! بهشت به او خواهد گفت : وارد شو ، كه همانا دلتنگ تو بودم قبل از آنكه حتي ببينمت! آمين... ...
3 دی 1393