فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

دخترم همه هستي ام

تابستان 94

چند وقتيه كه فرصت نكردم برات مطلبي بزارم .از بس كه تو شيطون شدي. اين روزا عشقت شده آب بازي چه تو حياط وچه تو حمام .مهارتهاي زيادي كسب كردي . وشيطنتها وخراب كاريهايي كه مختص خودته مثل ريختن آب ليوان بعد از خوردنش وكلي از اينكار لذت ميبري. عاشق ددر و بيرون هستي طوريكه اصلا دلت نميخواد تو خونه بموني كلي از بچه هاي همسايه دوستتت هستن . خوشبختانه ارتباطات اجتماعي قوي داري .خدارو شكر .
11 تير 1394

28 ام ارديبهشت94

هرچي از شيطنتهات بگم كم گفتم از زمانيكه راه افتادي يك لحظه نميشيني وهمش در حال راه رفتن هستي وشيطوني كردن. بماند كه اصلا به حرف ماماني گوش نميدي وكار خودتو ميكني دقيقا درجهت عكس. سبزي از تو سفره برميداري وپخش ميكني روي زمين وبا دست كاملا ميپاشي كه كه كل فرشو دربربگيره.از يه طرف خندم ميگيره واز طرف ديگه بهت اخم ميكنم :عزيز ميگه راحتت بذارم چون داري بازي ميكني واقعا كه عزيز چقدر حوصلش زياده.... فدات بشم كه با يه آهنگ خيلي زيبا اسم باباتو صدا ميكني وميگي"عباس" وچقدر ما لذت ميبريم. بالاخره 17ام ارديبهشت ماه براي اولين بار سه نفري رفتيم مشهد... بادايي ميثم وآقاجان وعزيز . البته اونها از ما جدا شدند تو مشهد چون هتلشون جاي...
29 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

نامه اي به دخترم دخترم براي كسي كه برايت نميجنگد نجنگ... چرا اشكهايت را هرروز پاك ميكني.. كسي را كه باعث گريه ات ميشود پاك كن... دختركم به سوي كسي كه ناز ميكند دست نياز دراز نكن.. بياموز كه توهستي كه بايد ناز كني... نفسم تو زيبا تريني.. هميشه با اين باور زندگي كن.. خودت را فراموش نكن... شايد گريه يا خنده ات براي بعضيها بي ارزش باشد... اما به ياد داشته باش، كساني هستند كه وقتي مي خندي جان تازه ميگيرند... عسلم.. هيچگاه براي شروع دوباره دير نيست.. اشتباه كه كردي برخيز... اشكالي ندارد، بگذار ديگران هرچه دوست دارند بگويند.. خوب باش ولي سعي نكن اين را به ديگران بفهماني كه اگر ذره اي شعور داشته باشد، خاص بودنت را در...
8 ارديبهشت 1394

گردش من در28 فروردين

امروز من وبابا وشما رفتيم پارك كلي هم خوش گذشت بهمون .چقدر ذوق كردي ودلت نميخواست برگردي. البته اكثرا بيرون ميريم با كالسكه ولي اين بار چون با پاهاي خودت اومده بودي خوشحال تر شدي. باد تندي ميومد ومجبور شديم زود بيايم .ولي تجربه خوبي بود برات.انشاالله از اين به بعد تو بهار بيشتر ميبرمت بيرون گشتزني گلكم. ...
29 فروردين 1394

روزهاي بهار94

اين روزها بسيار شيطون شدي .اصلا نميشيني ودائما درحال راه رفتن هستي. ديشب تلوتلو ميخوردي ولي باز هم دوست داشتي راه بري ونخوابي. اي قشنگترين بهانه بودنم چقدر دوستت دارم. وچقدر دلم برايت تنگ شده همين چند ساعت كه سركارهستم ونميبينمت. مينويسم روي قاب آسمان            روي دريا وزمين وكهكشان                               مينويسم روي گلبرگ نسيم                ب...
29 فروردين 1394

بخاطرتو

خدا "تو" را كه مي آفريد              "حواسش" پرت " آرزوهاي من" بود            شدي همان " آرزوي من"... اين روزها خيلي از چيزها رو ميفهمي اونقدر شيرين شدي كه حدنداره . تندتند راه ميري وذوق ميكني از اينكه ميتوني مستقلا همه جارو سرك بكشي . روزي چندين بار كابينتها رو بيرون ميريزي و خونه ديگه كاملا بهم ريخته هست... يك جهان قاصدك ناز به راهت باشد           بوي گل نذر قشنگي نگاهت باشد وخداوند شب وروز وتمام لحظات   &n...
19 فروردين 1394

عسلم راه مي افتد....

وبالاخره تو نو گل خندان من در 3ام فروردين 94 تو ايام عيد قدمهاتو با اطمينان برداشتي وچقدر من وبابايي ذوق كرديم. چقدر قشنگ راه ميري وچقدر شيطون شدي. براي تعادلت از دستات استفاده ميكني . ومثل آدم آهنيها اولين قدمهاتو برداشتي . اميدوارم خداوند شب وروز وتمام لحظات     باهمه قدرت خود پشت وپناهت باشد انشاالله.
15 فروردين 1394

14 ام اسفند 93

اين روزا براي گل هميشه خندون من روزاي سخت وپردردي هست چون 4تا دندون تو پيله داري چقدر برات غصه ميخورم الان 3روزه كه يك تب وسرماخوردگي ويروسي هم گرفتي كه ديگه مزيد برعلت شده وحسابي لاغر شدي 2روز گذشته وزنت كردم همش 9/300 بودي واي كه چقدر غصه خوردم . كارايي كه تا الان انجام ميدي: - از مبل بالاميري وتا روي تاجش وچراغاي خونه رو روشن  وخاموش ميكني من وبابايي هم همش دلمون ميلرزه كه مبادا... ولي كيه كه گوش كنه. - توي كمدا سرك ميكشي بارهاو بارها كمد لباستو ميريزي بيرون حتي كابينتها رو ديگه خودت ميدوني من چقدر بايد زحمت بكشم جمع وجور كنم ولي خونه از اون حالت مرتبي دراومده. -ديروز كرم ضد آفتاب منو برداشتي وهمه رو ماليدي به لباست و دست...
14 اسفند 1393

اولين مسافرت يك روزه

 اين عكسوتو اولين گردش يكروزمون گرفتيم البته عليرضا(پسرخاله) اين عكسو گرفت . تو تابستون بود ورفته بوديم دماوند.   يارب اين نوگل خندان كه سپردي به منش            مي سپارم به تو ازشر حسود چمنش      دورباد آفت دور فلك از جان وتنش. ...
25 بهمن 1393

شرمنده...

روم نميشه بگم ولي هنوز نتونستيم برات يه جشن يكسالگي بگيريم يعني قصدشو داشتيم و داريم ولي اين روزا يه سري مسائل كاري براي بابا پيش اومد كه باعث شد فعلاً منصرف شيم. ولي به موقعش يه تولد توپ برات ميگيرم گل هميشه خندونم. ...
21 بهمن 1393