خدايا شكرت
عاقبت در يک شب از شبهاي دور کودک من پا به دنيا مينهد.
آنزمان برمن خداي مهربان نام شور انگيز مادر مي نهد.......
اولين باري كه فهميدم باردارم توي بهمن ماه بود فكر كنم 14 بهمن 91 بود . آزمايشو با بابات رفتيم از آزمايشگاه گرفتيم هيچ چي بهش نگفتم فقط گفتم يه آزمايش دارم برو بگير ووقتي ديدم بتام بالاست همونجا توي ماشين بهش گفتم كه باردارم .
بابات هيچي نگفت نميدونم شايد خوشحالم نشد چون تو پنجمين بارداري من بودي .
من قبل تو 4 تاي ديگه بارداري داشتم وهمگيشون ناموفق بودن . درواقع مادرشدن برام يه آرزو شده بود. تا بالاخره خدا معجزشو نشونم داد و گل خوشرنگ و بوي تو رو به من وبابا داد.
جيگر كوچولوم من 9 ماه بارداري رو به سختي گذروندم. وتقريبا ماههاي اول رو استراحت مطلق بودم.
اميدوارم بتونم زحمت پدرو مادرمو يك روز جبران كنم كه تو اين مدت پرستاريمو كردن.
هرچند كه ميدونم نميتونم ذره اي از زحماتشونو جبران كنم.
خلاصه عسلم 9 ماه تمام من خونه آقاجان وعزيز خوردم وخوابيدم تا تو جوجه قشنگ من بدنيا اومدي .
وچه لحظه شگفت انگيزي بود.....